کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

یک مرد کوچک

کیارش و فامیل پدری

امشب رفتیم منزل پدر بزرگ پدری کیارش برای دیدن مامان بزرگ و آقا جون که از سفر مشهد و شمال برگشته بودن.زهرا اونجا بود با مادر بزرگ مادری بابا.غریبی نکردی اما زهرا واقعا مزاحمت بود.یه لحظه ازت غافل شدم آنچنان هولت داد که محکم از پشت با سر خوردی زمین.همش به فکر این بود که هولت بده و خفت کنه.میخواستم غذا بهت بدم میومد دستشو میکرد تو ظرف و نخود فرنگیهاشو میخورد.براش یه قاشق دیگه آوردم که بهش بدم بخوره اما فقط به خرابکاری علاقه داشت.میدوید و جیغ میکشید .تو هم اداشو در میاوردی.اقتضای سنشه دیگه کاریش نمیشه کرد.اما کلا با اونا رو دربایسی داشتی و روت نمیشد هنر نمایی کنی.مادر بزرگ بابا رفت بالا وقلیون کشید شما هم تا حالا همچین چیزی ندیده بودی.رفته بود...
20 شهريور 1391

کیارش و عمو حمید

پنج شنبه شب رفتیم خونه ی عمو حمید و الهه جون .یه سبد گل خریدیم و بردیم .توی راه  کیارش مرتب میگفت عمید عمید .شانس آوردیم به خونمون نزدیک بود وگرنه اونقدر عجله داشت برسه به خونه عمو حمید که آخرای راه داشت شروع میکرد به داد  بیداد و گریه. همین که الهه جون بهش گفت بیا بریم توپپ برات بیارم فوری پرید بغلش و باهاش دوست شد.یه سبد پر توپ هدیه گرفت به علاوه یه لباس خیلی خوشکل که از مشهد براش سوغاتی آورده بودن. بعد از یکی دو ساعت هم دیگه حوصلش سر رفت و رفت دم در تا بره بیرون که چون در قفل بود نتونست.خیلی هم تلاش کرد با کلیدی که توی در بود بازش کنه اما نتونست و طبق معمول اومد سراغ من: مامان...بیا...در... شیرین زبونیهاش: وق...
16 شهريور 1391

دندان 12

در همون مدتی که نی نی وبلاگ مشغول به روز کردن خودش بود گل پسر مامان دوازدهمین دندونش رو هم دراورد و به جمع دوازده دندونیها پیوست.   ...
15 شهريور 1391

شیرین زبون ما

دیشب با کیارش رفتیم پارک آزادی.توی راه ماه رو تو آسمون پیدا میکرد و میگفت : مامان ... ماه .هر بار که ماشین تغییر مسیر میداد دوباره تو آسمون رو نگاه میکرد و دنبال ماه میگشت.یه بار که ماه دیده نمیشد نزدیک بود گریه کنه براش! کوه دراک رو نشونش دادم ...تا آخر هی میگفت مامان ... کو . به پارک که رسیدیم خیلی شلوغ بود.اول توی بغل باباش به نی نی هایی که سوار قایق توی آب بودن نگاه میکرد و توضیح هم میداد: بابا...نی نیا...آپ . بعدش بردیمش ماشین سواری .ازین ماشینایی که پول میندازن توش و تکون میخوره.همه ی نی نی ها ی هم سنش قشنگ روی ماشینا نشسته بودن و آم آم میکردن اما ایشون بیشتر از دو دقیقه روش طاقت نیاورد.آخه ایشون پشت ماشین واقعی نشسته و...
11 شهريور 1391

چکاپ پایان 18 ماهگی

امروز صبح درست وسط کار یادم اومد از  4 ماه پیش نوبت دکتر داشتی.به مادرجون زنگ زدم و گفتم و زود کارامو کردم و اومدم خونه ی مادر جون و با هم بردیمت دکتر.گفت یه بچه کاملا سالمی و هیچ مشکلی نداری خدارو شکر. توی راه برگشتن داشتیم با مادر جون میگفتیم لهچه شما خیلی شیرازی شده که یه ذفعه خودت گفتی: پلو (با کسره پ و تشدید لام بخونید)(pellow) !  آخه در حالت عادی میگی پله! ولی تا کلمه ی شیرازی رو شنیدی گفتی پلو ! خیلی خندیدیم. همیشه به چراغ میگی حاق ولی وقتی میگم شیرازی بگو میگی حاقو...یا مثلا به آقا میگی آقاقو که ما بخندیم! خیلی ناقلا شدی پسر....   ...
4 شهريور 1391

وقتی کیارش هوس لباس شستن میکنه!

وقتی آقا کیارش هوس میکنن خودشون لباساشونو بشورن و مامانشون هم کاری از دستش برنمیاد جز اینکه سر خودشو با عکس گرفتن از گل پسر گرم کنه و به فاجعه ای که قراره توی خونه اتفاق بیافته فکر نکنه:                                                                           &...
2 شهريور 1391